فسقلی
کفش بزرگ توی جعبه خوابش نمی برد. به کفش کوچک گفت: تو از کجا آمدی فسقلی؟ ما را اشتباهی کنار هم گذاشته اند. با این کوچکی چه طور می توانی به سرعت من راه بروی؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1397/08/29 ساعت 08:33
کفش کوچک جواب نداد. کفش بزرگ ادامه داد: فردا متوجه اشتباهشان می شوند. آن وقت به جای تو یه کفش بزرگ در کنارم می گذارند.
کفش کوچک جواب نداد. کفش بزرگ گفت: خوابی فسقلی؟
کفش کوچک گفت: به من نگو فسقلی.
صبح که شد یک دختر بچه جعبه را باز کرد. اول کفش بزرگ را برداشت. آن را به پای راستش کرد و بندهایش را تا بالا محکم بست. بعد کفش کوچک را به پای چپش کرد و بند هایش را بست. کفش بزرگ گفت: تو هنوز این جایی فسقلی؟
کفش کوچک جواب نداد. کفش بزرگ گفت: پس لا اقل حواست باشد عقب مانی. من حوصله تنبل بازی ندارم.
کفش کوچک جواب نداد. کفش ها به دنبال دختر راه افتادند. کفش کوچک راه خودش را می رفت. کفش بزرگ هم همین طور. ولی پای راست دختر تویش سنگینی می کرد. کفش بزرگ مجبور بود خودش را روی زمین بکشد. هر کار می کرد، از کفش عقب می ماند. یک دفعه خودش را روی زمین پرت کرد و دختر به زمین افتاد.
دختر گفت: آخ.
بعد کفش بزرگ را نشان داد وگفت: مامان این رانمی خواهم. از قبلی هم گنده تر است.
مادر گفت: می دانم عزیزم، ولی باید بپوشی تا پای خوب شود.
شب توی جا کفشی کفش بزرگ، به کفش کوچک گفت: خوابی فسقلی؟ زخمی که نشدی؟
کفش کوچک جواب نداد. کفش بزرگ گفت: حالا که قرار است پیش هم بمانیم می آیی با هم دوست باشیم
کفش کوچک جواب نداد. خودش را کمی جا به جا کرد و به کفش بزرگ چسباند. یکی از بندهایش را دور ساق کفش بزرگ انداخت و آهسته گفت: به من نگو فسقلی.
مطالب مرتبط:
کفش جدید من
کفش های سوت سوتی رامین کوچولو
کفش
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: رشد نوآموز
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید. کفش کوچک جواب نداد. کفش بزرگ گفت: خوابی فسقلی؟
کفش کوچک گفت: به من نگو فسقلی.
صبح که شد یک دختر بچه جعبه را باز کرد. اول کفش بزرگ را برداشت. آن را به پای راستش کرد و بندهایش را تا بالا محکم بست. بعد کفش کوچک را به پای چپش کرد و بند هایش را بست. کفش بزرگ گفت: تو هنوز این جایی فسقلی؟
کفش کوچک جواب نداد. کفش بزرگ گفت: پس لا اقل حواست باشد عقب مانی. من حوصله تنبل بازی ندارم.
کفش کوچک جواب نداد. کفش ها به دنبال دختر راه افتادند. کفش کوچک راه خودش را می رفت. کفش بزرگ هم همین طور. ولی پای راست دختر تویش سنگینی می کرد. کفش بزرگ مجبور بود خودش را روی زمین بکشد. هر کار می کرد، از کفش عقب می ماند. یک دفعه خودش را روی زمین پرت کرد و دختر به زمین افتاد.
دختر گفت: آخ.
بعد کفش بزرگ را نشان داد وگفت: مامان این رانمی خواهم. از قبلی هم گنده تر است.
مادر گفت: می دانم عزیزم، ولی باید بپوشی تا پای خوب شود.
شب توی جا کفشی کفش بزرگ، به کفش کوچک گفت: خوابی فسقلی؟ زخمی که نشدی؟
کفش کوچک جواب نداد. کفش بزرگ گفت: حالا که قرار است پیش هم بمانیم می آیی با هم دوست باشیم
کفش کوچک جواب نداد. خودش را کمی جا به جا کرد و به کفش بزرگ چسباند. یکی از بندهایش را دور ساق کفش بزرگ انداخت و آهسته گفت: به من نگو فسقلی.
مطالب مرتبط:
کفش جدید من
کفش های سوت سوتی رامین کوچولو
کفش
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: رشد نوآموز